<$BlogRSDUrl$>

manoto

homeless iranians blogging

email benevis!

Saturday, August 16

az enruz 

...ta fardaa...
mesle...
az fardaa ta taarikis, mage na?

Wednesday, August 13

:

:
:::What Is Going On in Their Heads?:::

Illustration by Behrang Samadzadegan

...- And what do you paint?

- Everything….

- Don't you care about what's going on around you?

- What is going on?

- I'm talking about the Event.

- It's raining and friends and lovers have come to meet. It's very beautiful.

The woman’s reply is calm and collected. Her final sentence is accompanied by rapid movements of her feet. The man notices her manicured nails and know she's talking more confidently now.

- Nah, this won't do. I'm really curious to know. You don't know anything about Zahra Kazemi's mysterious death? Have you stopped to think about Laleh and Ladan? July 9th came and went. Did you even bother?

- I'm baffled and overwhelmed by your questions...

By Ahoo Alagha, at: http://www.tehranavenue.com
::
:


Tuesday, August 12

:

:

:
:::اسکيزو در تهران!:::


... و اسکيز شب بخسبيد و چون صبح برخاست والدين خود بگفت که من ديگر تاب اين ده نتانم آوردن و همی خواهم که به شهر اندر شوم و کار کنم و زن ستانم و بچه آورم (احتمالا زنش بچه آورد) و اين کنم و آن کنم .... پس والدينش بگفتند که تو را ديگر سبيل سبز گرديده و هر چه که دانی که نيکت اوفتد همان کن ... پس غروب که شد اسکيز چوبی بر دوش خود نهاد و بقچه ای از آن آويزان نمود و مرغی در بغل گرفت که چون وی را کار به گير نايد لااقل تخم مرغ تاند خوردن ... پس از کوره راه ده به راه افتاد تا اينکه به آسفالته رسيد و بر مینی بوسی گذری سوار بگشت ... چون در مینی بوس شد از ميان مرغ و گوسفندان جماعت بگذشت و جايی يافت و سر خود بر پنجره گذاشت و بيرون مينگريست و .... پس خود بديد که در ميدان آزادی شده وز برای خودش گيج ميزند کينجا کجاست ، که ناگاه صدای ضعيفه ای به گوشش رسيد که ايها الجوان بيا جلو که خوش آمدی و بر اين مرکب من سوار شو ــ بر پی تی کروز کرايسلر من سوار شو!‌ ــ و مرا خانه ايست در فرشته و در به در به دنبال شوی ميگشتم و خوب شد که تو آمدی و اين مرغ به من ده و در کارخانه پدرم شو و فرمان بران و چون شباهنگام باز خانه شوی من تو را غذا دهم و زندگانی به همين نيکويی بر ما خواهد گذشت ... پس اسکيز داشت لبخند ميزد که ناگاه مردی از ته مینی بوس داد بزد : آقا رانندگی نيا دار ، بچه (گلاب به روتون) گی داره ... حاليا که اسکيز به شهر اندرون شده ، وی را تصميم بر اين است که تا آن دخترک پی تی کروز کرايسلر سوار نيابد، تهران را ترک مکند مگر آنکه ديگر چه شود ... و بر شمايان است که اگر از آن عليا مخدره آدرسی و يا خبری داريد وی را مطلع ساخته م خانواده ای را از نگرانی نجات دهيد ...

.
:
:از : http://skizoferny.persianblog.com
:

Archives

12/08/2002 - 12/15/2002   12/15/2002 - 12/22/2002   12/22/2002 - 12/29/2002   12/29/2002 - 01/05/2003   01/05/2003 - 01/12/2003   01/12/2003 - 01/19/2003   01/19/2003 - 01/26/2003   01/26/2003 - 02/02/2003   02/02/2003 - 02/09/2003   02/09/2003 - 02/16/2003   03/02/2003 - 03/09/2003   03/09/2003 - 03/16/2003   04/20/2003 - 04/27/2003   06/08/2003 - 06/15/2003   06/15/2003 - 06/22/2003   06/22/2003 - 06/29/2003   07/06/2003 - 07/13/2003   07/13/2003 - 07/20/2003   07/20/2003 - 07/27/2003   07/27/2003 - 08/03/2003   08/03/2003 - 08/10/2003   08/10/2003 - 08/17/2003   08/17/2003 - 08/24/2003  

This page is powered by Blogger. Isn't yours?